لحظه حضور امام زمان
کارم یه جا بدجور گیر خورده بود
اصرار از ما و انکار از اونها
تو دلم یه لحظه مضطر شدم و میگفتم ای کاش میشد همین الآن امام زمان بیاد و کمکم کنه اینا ( مسئولان اون مکان مذکور) رو راضی کنه که انقد لجاجت به خرج ندن
چند ثانیه ای نگذشته بود که آقایی با سیمایی نورانی وارد دفتر شد
نمیشناختمش
ازم پرسید شما آقای اکبر هستید ؟
گفتم بله
قلبم یه لحظه گرفت
کپ کردم
شروع کرد به راضی کردن اون جماعت
اما
به زودی فهمیدم بابام تو حیاط دفتر مذکور یکی رو پیدا کرده و شرایط رو براش توضیح داده اون بنده خدا هم اومده بوده کار مارو راحت کنع
خلاصه کلام برای لحظاتی قبل از اینکه بفهمم اون بنده خدا امام زمان نیست و از آقایون دفتر اون طرفه حیاطه
دنیا و شیرینی و لذتش همه باهم پیش من بود
خواستم بگم ما که امام زمان رو ندیدیم متأسفانه
اما شیرینی حس اینکه کسی که پیشته ممکنه از عالم بالا باشه خیلی خوبه
ارزش داره برای رضایت امام زمان و برای دیدنش و برای دیدنم عبودیت کنم و گناهان رو کنار بزارم
برای هم دعا کنیم گناه نکنیم